زن بدحجابی که به برکت یک دعامحجبه شد
مرجع سخنرانی ها و آثاراستاد علی اکبر داراب کلائی
استاد علی اکبر داراب کلائی ، دارابکلاء شهر ساری متولدشدند ایشان در سن 17 سالگی وارد حوزه شدند . و برای ادامه تحصیل به شهر مشهد مقدس عزیمت نموده و دروس حوزه را تا سطح خارج در حوزه علمیه این شهر ادامه دادند .درحال حاضرساکن تهران میباشند که در زمینه خانواده و سبک زندگی و مسائل روز مقالات متعددی به رشته تحریر درآورده است. برای کسب اطلاع بیشتر به قسمت زندگینامه مراجعه فرمایید.

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سایت تحلیلی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی و آدرس dalel.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 12
بازدید کل : 9815
تعداد مطالب : 302
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ گالری تصاویر سوسا وب تولز





در اين وبلاگ
در كل اينترنت


تعبیر خواب آنلاین


استخاره آنلاین با قرآن کریم


آمار مطالب

کل مطالب : 302
کل نظرات : 9

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 12
باردید دیروز : 11
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 12
بازدید سال : 917
بازدید کلی : 9815
زن بدحجابی که به برکت یک دعامحجبه شد

مصطفی لعل شاطری: یکی از افرادی که درطی دوران زندگی خود به ذکر حوادث گوناگون پرداخته است، بی شک شهید مرتضی مطهری می باشد؛ این استاد فرهیخته علاوه بر حوادث متنوع گه گاهی نیز به ذکر خاطراتی از دوران زندگی خود همراه با همسرش پرداخته است.

یک نمونه از این ذکر خاطرات که مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی که از عرفای بزرگ عصر حاضر بوده، و از قول استاد مطهری نقل نموده، بدین صورت است که وی می گوید:
روزی در مشهد مقدس در منزل سید محمدحسین طهرانی این خاطره (که البته صبوری آن را در کتاب خود گنجانده است) که به کرامت می ماند را برای من اینگونه استاد مطهری نقل فرمودند:
این ماجرا مربوط می شود به زمان طاغوت، آن وقت ها عده ی قابل توجهی از بانوان تهرانی، بی حجاب بودند. همسر من هم که شخصی مذهبی و دلسوز دین بود یک مجلس روضه خوانی هفته ای برای خانم های محل، توی منزلمان راه انداخته بود. همین مجالس روضه خوانی هفتگی، ماهانه و امثال این ها بودند که درآن فضای تاریک زمان طاغوت، شعله ی چراغ دین را روشن نگاه می داشتند. در همسایگیِ ما خانواده ی بی حجابی زندگی می کردند. از قضا خانم هم به همراه دختران بی حجابش در این مجلس روضه خوانی شرکت می کردند، آن هم با یک چادر نازک بدن نمای سفید رنگ، همان چادر را هم به احترام روضه ی امام حسین (ع) و فقط در همین مجلس می پوشیدند!وچند بار همسرم با من در میان گذاشت که:

ـ حاج آقا مطهری! می دانی که همه ی خانم های شرکت کننده در این مجلس روضه خوانی محجبه اند و با لباس و چادر مشکی و موقّر توی این جلسه ی محترم، شرکت می کنن، حضور این خانم های همسایه ی بدحجاب، با این سر و وضع و با این چادرهای سفید بدن نما، به مجلس ما لطمه می زند، اگه صلاح بدنید من بِهِ آنها تذکّری بِدَهم که لااقل در این مجلس، با چادر مشکی حضور پیدا کنند؟
جواب من هم این بود که:

ـ این مجلس روضه، صاحب دارد و خودش می داند که با این ها چه کار کند. همین اندازه که این خانم های بی حجاب، با حجابی بد و نامناسب، می آیند و در این مجلس شرکت می کنند، غنیمت است. شما هم به ایشان احترام بگذارید...

کار همه ساله ی این خانواده این بود که با رسیدن عیدِ نوروز و تعطیلات 13ـ14 روزه اش، بار سفر را می بستند و راهی سواحل زیبای مازندران می شدند و در آن جا حسابی خوش می گذراندند.
آن سال هم بارندگی شدیدی در بیش تر جاهای ایران، از جمله تهران و مازندران، اتفاق افتاد و سفر این خانواده را به تأخیر انداخت، یک وقت به خودشان آمدند که تنها سه روز از تعطیلات باقی مانده و این مقدار، برای سفر به مازندران کافی نبود! چه کنیم و چه نکنیم، پس از شور و مشورت خانوادگی، به این نتیجه رسیدند که:
ـ مشهد هم برای تفریح، جای بدی نیست چون جاهای تفریحی و دیدنی و ییلاقیِ زیادی دارد، امسال را به جای مازندران، بزنیم و بریم مشهد!

وارد مشهد که می شوند، به تنها جایی که پا نمی گذارند حرم امام رضا (ع) است ولی از همه ی جاهای دیدنی و تفریحی و توریستی مشهد و حومه اش، بازدید می کنند. در آخرین روز اقامتشان، هنگامی که به طور اتفاقی از جلوی مسجد گوهرشاد عبور می کنند رو به گنبد امام رضا (ع)، دستی تکان داده، بای بایی(!) کرده و «مرسی ای» گفته(!) و راه هتل محلِّ اقامتشان را در پیش می گیرند!

شب که می شود، خانمِ خانواده در عالمِ خواب می بیند در فضایی معنوی و روحانی، در گوشه ای مؤدّبانه ای ایستاده و آقا امام رضا (ع) با عظمت و اُبُهت و معنویتی وصف ناپذیر، از جانب قبله تشریف می آورند. وقتی آن حضرت (ع) به نزدیکی این خانم می رسد، خانم خودش را جمع و جور می کند و ضمن عرض سلامی مؤدبانه، در برابر آقا تعظیم می کند. حضرت رضا (ع) نیز توجّهی به وی نموده و می فرماید:

ـ اگر دعای «یا مَن تُحَلُّ» را از حفظ بخوانی این کتاب سبزی را که در دست دارم به تو هدیه می دهم.
زن که عمراً اهل این گونه برنامه ها نبوده، عرض می کند:

ـ آقاجون! من که این دعا رو بلد نیستم، یعنی اصلاً اهل دعا نیستم!
اما آقا دستور می دهد که:
ـ بخوان!
و او بی اختیار، دعا را از اول تا آخر از حفظ می خواند! آقا امام رضا (ع) هم آن کتاب سبز را به وی هدیه می کند.
زن از شدّت شوق و هیجان، فریادی کشیده و از خواب می پرد! شوهرش هم وحشت زده از جا می جهد و با نگرانی می پرسد:
ـ ها!... چی شده؟... کابوس دیدی؟!
ـ کابوس؟ نه! کابوس کجا بوده؟! خواب شیرینی دیدم که از صدسال بیداری، ارزشمندتره!
ـ خُب اگه خواب شیرین دیدی پس واسه چی جیغ زدی؟!
و زن ماجرای رؤیای شیرینش را اشک ریزان برای شوهرش تعریف می کند. شوهر هم بی اختیار اشک می ریزد و...

وقتی به تهران برمی گردند، خانم بی حجاب، یک راست می آید منزل ما و از همسرم می پرسد:
ـ آیا دعایی به نام دعای «یا مَن تُحَلُّ» وجود داره؟
ـ البته که وجود داره! تویِ مفاتیحه.
ـ میشه لطف کنی ببینی همین جوریه که من می خونم؟
و همسرم که اصلاً گمان نمی کرد آن خانم حتی یک خط دعا از حفظ باشد، وقتی می بیند که وی دعا را از اول تا آخر، بدون غلط و بی کم و کاست می خواند بُهتَش می برد!...
و از آن روز به بعد، آن زن و دخترانش هم به حجابِ اکمل یعنی چادر مشکی رو می آورند.



تعداد بازدید از این مطلب: 52
موضوعات مرتبط: حجاب وعفاف , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود